پیدا و پنهان دکترین ترامپ در کارائیب؛ از سقوط مادورو تا مهار چین
«روایت ترامپ» از دکترین مونرو، بازیابی عقل سلیم و قدرتمند قدرت و اولویتهای آمریکا است که با منافع امنیتی این بازیگر سازگار است. اما ظاهرا سایه تئودور روزولت پوزخند میزند. دونالد ترامپ در مورد مسائل مهم ژئوپلیتیکی اظهار نظر کرده است. برخی از اظهارات او نشاندهنده رویکرد طنزآمیز او است. بیدلیل نیست که رئیس جمهور در میان ترولها عنوان ارباب کهکشانی را به دست آورده است.
به گزارش تجارت نیوز، در حال حاضر حریم هوایی ونزوئلا بر فراز دریای کارائیب دچار تداخل الکترومغناطیسی شده؛ رخدادی که بخشی از فعالیتهای نظامی ایالات متحده با هدف منزوی کردن دولت ونزوئلا و نیکولاس مادورو، رئیسجمهوری این کشور از طریق فشار چندلایه است. این در حالی است که هشدارهای سازمان هواپیمایی کشوری علیه سفر به ونزوئلا به شکل بی سابقهای برجسته شده و موجب گشته تا خطوط هوایی بینالمللی از ورود به حریم هوایی کاراکاس اجتناب کنند. بسته شدن حریم هوایی ونزوئلا به عنوان بخشی از «سیاست فشار حداکثری» ایالات متحده تلقی میشود که توسط «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری ایالات متحده برای تغییر اجباری نظم سیاسی حاکم بر ونزوئلا و روی کار آوردن دولتی طرفدار واشنگتن که منافع ایالات متحده را در کارائیب و آمریکای لاتین حفظ کند، اتخاذ شده است.
بازگشت به دکترین مونرو
به نوشته نشتال اینترست، دومین استراتژی امنیت ملی دولت ترامپ ۵ دسامبر منتشر شد. در بخشی از آن آمده: «پس از سالها غفلت، ایالات متحده دکترین مونرو را برای بازگرداندن برتری آمریکا در نیمکره غربی و محافظت از میهن و دسترسی به جغرافیای کلیدی در سراسر منطقه، مجددا تأیید و اجرا خواهد کرد. ما رقبای غیر نیمکرهای را از توانایی استقرار نیروها یا سایر قابلیتهای تهدیدآمیز، یا مالکیت یا کنترل داراییهای حیاتی استراتژیک محروم خواهیم کرد.»
«روایت ترامپ» از دکترین مونرو، بازیابی عقل سلیم و قدرتمند قدرت و اولویتهای آمریکا است که با منافع امنیتی این بازیگر سازگار است. اما ظاهرا سایه تئودور روزولت پوزخند میزند. دونالد ترامپ در مورد مسائل مهم ژئوپلیتیکی اظهار نظر کرده است. برخی از اظهارات او نشاندهنده رویکرد طنزآمیز او است. بیدلیل نیست که رئیسجمهور در میان ترولها عنوان ارباب کهکشانی را به دست آورده است. هیچ حوزه انتخابیه سیاسی در شمال یا جنوب مرز برای تبدیل کانادا به پنجاه و یکمین ایالت آمریکا تعریف نشده. همچنین هیچ حوزه انتخابیه برای تغییر نام خلیج مکزیک به «خلیج آمریکا» وجود خارجی ندارد.
پشت هر طنزی، واقعیتی نهفته است
به باورگروهی از تحلیلگران تفکرات ترامپ در مورد گرینلند و کانال پاناما موضوع جدیتری است. او خرید گرینلند از دانمارک را مطرح کرد، در حالی که از تصرف نظامی این جزیره خودداری کرد. چنین اقدامی منطق استراتژیکی خواهد داشت. گرینلند در جبهه قطب شمال، صحنه نوظهور رقابت استراتژیک است، در حالی که در مجاورت شکاف گرینلند-ایسلند-بریتانیا، دسترسی روسیه به اقیانوس اطلس شمالی، را هموار ساخته است.
این منطقه سرشار از مواد معدنی حیاتی است. بیدلیل نیست که چین به عنوان کشوری خودخوانده «نزدیک قطب شمال» در کنار سایر فعالیتهایش، به دنبال حقوق معدنکاری نیز بوده و هست. باید به سراغ کانال پاناما رفت. بستن کانال در زمان جنگ، نیروهای دریایی ایالات متحده را مجبور میکند تا به سفرهای دریایی بسیار طولانیتر، زمانبرتر و دشوارتر برای جابجایی بین اقیانوسها روی آورند. کنترل این منطقه توسط ایالات متحده چنین چشماندازی را تخریب خواهد کرد.
چنین نگرانیهایی موضوع جدیدی نیستند. در واقع، برخی از مفسران زیرک، نوعی فشار روزولتگونه را در سخنان ترامپ تشخیص دادهاند. البته نه به نام. اما آنها اظهارات ترامپ را به دکترین مونرو مرتبط میکنند، موضوعی پایدار در سیاست خارجی ایالات متحده از زمانی جیمز مونرو ، رئیسجمهوری وقت و جان کوئینسی آدامز وزیر خارجهاش آن را در سال ۱۸۲۳ تدوین کردند.
شایان ذکر است که چیزی به نام «دکترین مونرو» به صورت رسمی وجود ندارد. با این حال، این دکترین در طول قرن پس از سال ۱۸۲۳، با تغییر شرایط سیاسی و استراتژیک و افزایش قدرت ملی ایالات متحده، حداقل سه مرحله را پشت سر گذاشت. مرحله اول که مدتها پیش از آن با عنوان «سواری مجانی» شناخته میشد، مربوط به دوران مونرو و آدامز است و تا زمانی ادامه داشت که اولین ناوگان جنگی جدی نیروی دریایی ایالات متحده وارد دریاها شد، یعنی تقریبا تا سال ۱۸۹۰. (لازم به ذکر است که کنگره در سال ۱۸۸۳ دستور داد برای اولین رزمناوهای بخار، زرهی و توپدار نیروی دریایی تیرهای مهار نصب شود.)
حال چرا سواری مجانی؟ چون آمریکا دکترین خود را اجرا نکرد! بلکه به دیگران اجازه داد این کار را انجام دهند. بریتانیای کبیر، کشور مادر و دشمن سابق، دلایل خاص خود را برای جلوگیری از فتح مجدد جمهوریهای آمریکای لاتین توسط امپراتوریهای رقیب داشت، جمهوریهایی که در پی انقلابهای پیدرپی از سلطه اروپا خارج شده بودند. تلاقی قدرت توسط بریتانیا – که ابزار اصلیاش نیروی دریایی سلطنتی یا بانوی دریاها بود – با منافع ایالات متحده همسو بود و لندن را به شریک خاموش در اجرای دکترین مونرو تبدیل کرد. ایالات متحده در بازه زمانی طولانیمدت، صرفا به واسطه هم صدایی بریتانیا توانست، از امنیت دریایی تامینشده به رایگان استفاده کند.
سخنان ترامپ ارتباط چندانی با الگوی سواری رایگان، دکترین مونرو ندارد. امروزه هیچکس نمیتواند به عنوان ضامن خارجی امنیت تمامیت قاره آمریکا عمل کرده و به ایالات متحده اجازه دهد سواری رایگان را از سر بگیرد. سایر کشورهای فعال در حوزه دریانوردی که میتوانند قدرت دریایی در اختیار داشته باشند، بهویژه چین و روسیه، در قالب شکارچیان شرقی نقش آفرینی میکنند و باور دارند که باید از تجاوز به حاکمیت در نیمکره غربی جلوگیری شود.
پشتپرده مانور نظامی ترامپ
دومین مرحله بعدی دکترین مونرو را مرحله «قدرت» نامیدهاند. خوشبختانه این دوره کوتاه بود و دومین دوره ریاستجمهوری گروور کلیولند را در دهه ۱۸۹۰ در بر میگرفت. در سال ۱۸۹۵، به نظر میرسید که جنگ بین ونزوئلا و بریتانیای کبیر، ارباب امپراتوری گویان در آن زمان، در شرف وقوع است. منابع طبیعی عامل این درگیریها بودند. مرز بین دو کشور به خوبی مشخص نشده بود، مواد معدنی گرانبها در منطقه مرزی مورد مناقشه کشف شد و هر دو مدعی ثروت و منابع طبیعی آن منطقه بودند. از همین رو دو طرف برای مبارزه آماده شدند.
دولت کلیولند از وقوع جنگ نگران بود، نه به این دلیل که ایالات متحده سهم مستقیمی در این نزاع داشت، بلکه به این دلیل که بریتانیا بدون شک در جنگ مرزی پیروز میشد – و در این فرآیند، املاک و مستغلات استراتژیک را از جمهوری آمریکایی میگرفت و دکترین مونرو را نقض میکرد. واشنگتن تصمیم گرفت به صورت دیپلماتیک مداخله کند.
نیروی دریایی ایالات متحده وزن خود در آبهای منطقهای را برجسته کردند و خواستههای آمریکا را با نیروی مسلح تضمین. ریچارد اولنی، وزیر امور خارجه کلیولند، به لرد سالزبری، نخستوزیر و وزیر امور خارجه بریتانیا، گفت که آمریکا اکنون در نیمکره غربی «عملا حاکمیت» دارد. این اظهار نظر درستی است. حاکمان، قوانینی را وضع میکنند که در مرزهای شان اعمال میشود. در واقع، اولنی به سالزبری اطلاع داد که واشنگتن وقتی تصمیم بگیرد، قوانین حاکم بر نیمی از زمین را وضع میکندو قدرت مسلح لازم برای اعمال اراده خود را دارد.
لندن نیز در برابر برتری محلی ایالات متحده سر تعظیم فرود خواهد آورد و موافقت میکند که به میانجیهای آمریکایی اجازه دهد تا اختلاف مرزی را حل و فصل کنند.
حال سوال این است، آیا ترامپ وارث مرد قدرتمند دهه ۱۸۹۰ است که حق دارد به دولتهای آمریکای لاتین و اروپایی دیکته کند که در نیمکره غربی چه کاری انجام دهند؟ بسیاری شک دارند. ترامپ ظاهرا چنگیزخان یا ناپلئون نیست که قصد تسلط بر فضاهای جغرافیایی وسیع را داشته باشد. با این وجود، دوران قدرت مطلق معیاری است تا قضاوت کنیم که دولت ترامپ، اگر چنین کنشی نداشته باشد، در قبال گرینلند و پاناما، یا در مورد کانادا و خلیج مکزیک چه میکند.
شمشیری که روی اروپا کشیده شد
مرحله سوم دکترین مونرو، مرحله «پلیسی» بود که توسط روزولت در سال ۱۹۰۴ اجرایی شد. روزولت نقش مهمی در تفسیر مجدد و به کارگیری دکترین مونرو در دوران ریاست جمهوری خود داشت. او در سال ۱۹۰۴ یک «نتیجه فرعی» به این دکترین اضافه کرد که حق ایالات متحده را برای مداخله در امور آمریکای لاتین – عمدتا برای جلوگیری از تصرف سرزمینها در دریای کارائیب یا خلیج مکزیک توسط نیروی دریایی اروپا و سپس ساخت پایگاهها در مسیرهای دریایی حیاتی – تایید میکرد.
آنچه که تا حد زیادی حرکت او را تسریع کرد، محاصره دریایی ونزوئلا توسط اروپا در سال ۱۹۰۲ بود. روزولت، از ترس اینکه ناوگان اروپایی قلمرو ونزوئلا را تصرف کند، عملا کل ناوگان جنگی نیروی دریایی ایالات متحده را مخفیانه به کارائیب اعزام کرد تا اروپاییها را زیر نظر داشته باشد و از نقض دکترین مونرو جلوگیری کند. او معتقد بود که چنین نقضی، امنیت دریایی در مرزهای نزدیک ایالات متحده را به خطر میاندازد.
روزولت و دریانوردان همدورهاش مانند آلفرد تایر ماهان، هنری کابوت لاج و ویلیام هاوارد تافت کاملا آگاه بودند که کانال پاناما در دهه آینده افتتاح خواهد شد؛ اینکه این کانال، دروازهای جدید برای کشتیرانی تجاری و دریایی بین اقیانوسی فراهم میکند و طول سفرهای دریایی بین بنادر اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام را کاهش میدهد؛ بنابراین، خطوط دریایی کانال برای همه کشورهای فعال در حوزه دریایی اهمیت فوقالعادهای پیدا خواهد کرد.
در این صورت، مقامات در پایتختهای اروپایی به دنبال پایگاههای دریایی مجاور این مسیرها بودند. نه تنها نیروهای دریایی منطقهای، بلکه نیروهای دریایی اروپایی نیز به دنبال کنترل مسیرهای دریایی حیاتی در خلیج فارس و کارائیب بودند.
از دیدگاه واشنگتن، بدتر از همه، آنها بهانهای برای تصرف زمینهای کارائیب داشتند که در آنها پایگاه بسازند. دولتهای کارائیب آن زمان عادت کرده بودند تا از بانکهای اروپایی وام بگیرند و سپس دچار انقلاب یا سوءمدیریت شوند. در هر صورت، وامها اغلب پرداخت نشده باقی میماندند. بانکداران از دولتهای خود درخواست کمک کردند و اگر میانجیگری دیپلماتیک نتیجهای نداشت، نیروی دریایی برای اشغال گمرک ایالت بدهکار آمریکا را اعزام میکردند. قدرت مداخلهگر، درآمد تعرفه را تا زمان بازپرداخت بدهی به بانک اختصاص میداد.
دولت روزولت چنین شرایطی را غیرقابل تحمل میدانست، نه به این دلیل که واشنگتن با بازپرداخت بدهیهای خارجی مخالف بود، بلکه به این دلیل که بازپرداخت اجباری بدهی، یک قدرت اروپایی را در اختیار قلمرویی در قاره آمریکا قرار میداد – قلمرویی که ممکن بود از آن دست نکشد. چنین تجاوزهایی بارها و بارها در آسیا و آفریقا در عصر امپریالیسم اتفاق افتاد و ممکن بود در امتداد خاکریز جنوبی ایالات متحده نیز رخ دهد.
برای جلوگیری از چنین چرخشی از وقایع، روزولت در سال ۱۹۰۴ به کنگره توضیح داد که دولت ایالات متحده حق استقرار «یک قدرت پلیس بینالمللی» را برای خود محفوظ میدارد که در امور آمریکای لاتین مداخله کند تا اشغال قلمرو توسط اروپاییها در حوزه کارائیب را مختل کند. او اظهار داشت که اگر یک دولت آمریکای لاتین نتواند یا نخواهد به تعهدات بینالمللی خود عمل کند، ایالات متحده اقدامات پیشگیرانه ار در اولویت قرار میدهد.
چماق آقای رئیسجمهور!
در این میان معیار سومی برای ریاست جمهوری ترامپ دوم وجود دارد. آیا ترامپ خود را پاسبان قاره آمریکا اعلام خواهد کرد؟ اکنون این امر محتمل به نظر میرسد. تئودور روزولت حق ایالات متحده را برای ممنوعیت مداخله خارجی در زمانی که از استقرار زمینخواران در نیمکره غربی بیم داشت، اعلام کرد. او در حالی که چماق بزرگی را به شکل ناوگان جنگی نیروی دریایی ایالات متحده تکان میداد، به آرامی صحبت میکرد. اما او از چماق بزرگ به ندرت استفاده میکرد.
در واقع، در طول بحران بدهی سال ۱۹۰۴ در سانتو دومینگو، جمهوری دومینیکن امروزی، هیچ گلولهای شلیک نشد، که این امر زمینهساز و آزمونی برای نتیجه روزولت بود. یک کشتی جنگی در بندر مستقر شد و مانعی برای مداخله اروپاییها ایجاد کرد، در حالی که یک مامور گمرک منصوب ایالات متحده، درآمد را بین دولت دومینیکن و طلبکارانش تقسیم میکرد ترامپ میتوانست حق مداخله دیپلماتیک یا نظامی برای جلوگیری از استقرار یک تیم قسمت فرامنطقهای در گرینلند، پاناما یا جاهای دیگر قاره آمریکا را برای خود قائل شود.
احتمالا روزولت این کنش را تایید میکرد. با این حال، توجه به این نکته مهم است که شرایط امروز به شدت با دوران روزولت، کلیولند یا مونرو متفاوت است. سه مرحله اول دکترین مونرو شامل دفاع از کشورهای آمریکایی در برابر تجاوز فرامنطقهای، یک عمل نامطلوب، بود. هیچ جامعهای از قلدری یا انقیاد خارجی خوشش نمیآید. اما نکته اینجاست که ترامپ با این سوال مواجه است: اگر دولتی در نیمکره غربی از بازیگر خارجی در قلمرو حاکمیت خود استقبال کند، چه میشود؟
چنین احتمالاتی به هیچ وجه فرضی نیستند. این اتفاق افتاده است. در سالهای اخیر، چین دسترسی تجاری به بنادر دریایی در سراسر سرزمینهای حاشیهای جهان را دنبال کرده و اغلب به موفقیتهای چشمگیری دست یافته است. به عنوان مثال، چندی پیش، شی جین پینگ برای افتتاح یک بندر کانتینری با حمایت مالیاش در چانسی، در امتداد ساحل دریای پرو، به آمریکای جنوبی سفر کرد.
چین نه با گزافهگویی و اعزام نیروی دریایی ارتش آزادیبخش خلق برای وصول بدهیها، بلکه با توسل به منافع شخصی به کشور آمریکای لاتین، در نیمکره غربی نفوذ کرد. شی با وعده افزایش رفاه دو کشور از طریق تجارت و بازرگانی دریایی، رهبران پرو را به خود جلب کرد. طبیعتا صحبت از رفاه به آورنده آن قدرت میدهد.
پکن ممکن است در آینده تلاش کند تا دسترسی تجاری را به نظامی تبدیل کند، همانطور که قدرتهای امپریالیستی در طول تاریخ به این فرایند متوسل شدهاند. اما از طرف دیگر، ممکن است این اتفاق نیفتد. اما و اگرها، مبنای سستی برای درخواست از دولتهای نیمکره غربی برای جلوگیری از کنترل خارجیها بر بنادرشان ایجاد میکند.
وقتی هدف فراتر از ونزوئلا است
ماهیت رقابت استراتژیک فعلی نشان میدهد که ترامپ باید نتیجهای کاملا متفاوت از دکترین مونرو با دکترین روزولت به دست آورد. این امر به رضایت دولتهای دیگر منطقه کارائیب بستگی خواهد داشت. دیپلماتهای آمریکایی باید همتایان منطقهای خود را متقاعد کنند که چنین رویکردهایی میتوانند در یک چشم به هم زدن تغییر کنند. به عبارت دیگر، چین شریکی نیست که به دنبال توافق برای منافع اقتصادی متقابل و غیرسیاسی باشد.
این کشور به دنبال قدرت از جمله قدرت نظامی مستقر در خط مقدم است. پیمانهایی که دسترسی تجاری را تضمین میکنند، میتوانند به صلاحدید – یا حتی هوس – پکن به چیزی کاملا شومتر تبدیل شوند. به طور خلاصه، واشنگتن باید دولتهای سراسر قاره آمریکا را متقاعد کند که خطرات صمیمیت با چین از مزایای آن بیشتر است. در چنین شرایطی طبیعتا پیشبرد روابط دیپلماتیک یا معاملهگر اصلی باید به آنها انگیزههای اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی برای همراهی با ایالات متحده ارائه دهد.
- برچسب ها:











