نقد انیمه The Imaginary – خیالی

  • توسط: admin


مسئله دوستان خیالی، یکی از پدیده‌های روانشناسی و از موضوعات جذاب نویسندگان برای خلق سناریوهای خاص در آثار سینمایی و تلویزیونی‌شان است. از بینگ بانگ Inside Out بگیرید تا آن قسمت مورمورکننده Supernatural که جلوه‌ای ترسناک به موضوع دوست خیالی داد. حال در سالی که فیلم IF جان کرایزینسکی توانسته به اثری بامزه و دوست داشتنی درباره دوستان خیالی تبدیل شود، انیمه The Imaginary نگاهی عمیق‌تر، زیباتر و گاهاً ترسناک به این موضوع انداخته و می‌توانیم آن را به یکی از پدیده‌های نتفلکیس بدانیم. اثری که لیاقت بیشتر دیده شدن دارد، اما چرا؟ چه چیزی این انیمه را خاص کرده است؟ همراه ویجیاتو برای نقد انیمه The Imaginary باشید.

معرفی کوتاه انیمه

انیمه The Imaginary، اثری در ژانر فانتزی ماجراجویی به کارگردانی یوشیوکی موموسه و نویسندگی یوشیاکی نیشیمورا است. در این انیمه اقتباسی از کتابی به همین نام به نویسندگی ای. اف. هارولد، صداپیشگانی از جمله ساکورا آندو، ریزا ناکا، تاکایوکی نامادا و ایسی اوگاتا حضور دارند. داستان درباره راجر، دوست خیالی آماندا است که همواره همراهش است و باهم به ماجراجویی‌های خیالی و حماسی‌شان می‌پردازند. حضور شخصی مرموز به نام آقای بانتینگ و دختری سیاه پوش، رابطه این دو دوست را به خطر می‌اندازد.

چگونه با احساساتت کنار می‌آیی؟

بزرگ شدن، حضور در جامعه و درگیر کار شدن، باعث شده انسان از دنیای خیالی ذهنش خارج شود. نقطه امنی که دیگر وجود ندارد و حال انسان همواره در معرض کار قرار گرفته و وقتی برای خیال پردازی و حضور در جهانی خیالی و فراتر رفتن از زندگی خودش ندارد. لحظه‌ای که الیزابت به خواندن کتابی درباره کتاب‌داری مشغول می‌شود، این موضوع به زیبایی نمایش داده می‌شود. در The Imaginary انسان و تخیلش مورد واکاوی قرار می‌گیرد و بررسی می‌کند چرا از یک جایی به بعد، ما دیگر دوست خیالی‌ای نداریم. الیزابت به عنوان یکی از شخصیت‌های مکمل داستان دیگر وقتی برای تخیل نداشته و مدام درگیر کار و پر کردن خلا پدر آماندا است.

همین بحث بزرگسالی و ترس از فراموش شدن، به یکی از تم‌های اصلی داستان تبدیل می‌شود. راجر وحشت فراموش شدن را دارد و می‌خواهد تا زمانی که آماندا می‌تواند او را تصور کند، در کنارش بماند. کار زیبای The Imaginary در همین است که آن رابطه یک طرفه بین انسان و تخیل را نادیده گرفته و به راجر هویت می‌بخشد. او را تبدیل به قهرمان اصلی داستان کرده و تمثیلی برای نجات بخش بودن خیالات و معصومیت کودکی است. از طرفی دیگر، راجر به آینه‌ای برای شخصیت پردازی آماندا می‌شود و ما بیشتر با روحیات و احساسات او آشنا می‌شویم.

فیلم بر روی سه عبارت بنا شده: از همدیگه مراقبت می‌کنیم، ناپدید نمی‌شویم و گریه نمی‌کنیم. شخصیت‌ها سعی دارند که به دو عبارت پایبند باشند و درباره عبارت سوم سخت نگیرند. اولین چیزی که بین آماندا و راجر به شدت حس می‌شود، میلشان به حفاظت از یکدیگر است و حاضر نیستند برای لحظه‌ای هم را رها کنند. در واقع، همین پافشاری راجر برای برگشتن به پیش آماندا به میل درونی خود آماندا برای پیدا کردن راهی به سوی پدرش است. در کتابخانه، تمامی دوستان خیالی این فرصت را داشتند که برگردند و راهی برای بازگشتن به خیال دوستشان پیدا کنند، اما این تنها راجر بود که آن راحتی زندگی در کتابخانه برایش مهم نبود. همانطور که آماندا در ته دلش، میلی برای فرار از خانه دارد و فارغ از موانع خطرناک جلویش، حاضر است هرچیزی را برای رسیدن به پدرش تحمل کند.

ناپدید شدن در دنیای The Imaginary بسیار ترسناک‌تر و ناراحت کننده‌تر است و بسیار خوب توانسته مفهوم مرگ را در لایه‌های زیرینش به نمایش بگذارد. با بزرگ شدن انسان و از دست دادن معصومیتش، به نوعی مهر تاییدی بر مرگ و ناپدیدی دوستان خیالی و قدرت تخیلش است. اما قضیه از جایی ترسناک می‌شود که حتی در دنیای تخیل، بعد از ناپدیدی یکی از دوستان خیالی، دیگران نیز وجود او را فراموش می‌کنند! ناپدید شدن امیلی به نوعی نشان می‌دهد حتی تخیلات انسانی از شر فشار خردکننده واقعیت هم در امان نیستند. نحوه‌ای که امیلی فراموش می‌شود، برای مخاطب شوکه کننده و دردناک است و تنها راه بازگشتش، اجازه دادن به دیگران برای تصورش است. اما چگونه می‌شود تخیلی را که از بین رفته را دوباره تصور کرد؟! به همین خاطر The Imaginary از مخاطبش درخواست می‌کند که هیچوقت به رویاپردازی پایان نبخشد و نگذارد فشار سنگین ناشی از واقعیت، این قدرتش را نابود کند.

مخاطب تا پرده سوم فیلم، درگیر این ترس می‌شود که نکند آماندا مرده و اگر راجر پایش را بیرون از کتابخانه بگذارد، ممکن است سریعاً ناپدید شود. اما این قضیه هم درباره دوستان خیالی صدق کرده و به نوعی تک تکشان ترس از مرگ دارند. The Imaginary به همان قدرت جاودانگی واقعی اشاره می‌کند: فراموش نشدن در یاد دیگران. مفهومی که بارها به تصویر کشیده شده چه در Toy Story و چه در Coco و حتی در Inside Out، اثر باور دارد که اکسیر جاودانگی واقعی زنده بودن در یاد و خاطرات دیگران است. شاید حتی دلیلی که آماندا توانسته زنده بماند، زنده ماندنش در یاد راجر است!

راجر، محصول تخیل آماندا و همانطور که گفته شد، بازتابی از او است. آماندا باور دارد که باید قوی بماند زیرا در صورت نشان دادن ضعف، آن میل به تلاش برای بازگرداندن پدرش نیز از بین می‌رود. راجر نیز همه چیز را با خشم و ترس جایگزین کرده و اجازه گریه کردن به خود نمی‌دهد. برای هر دو، گریه نشانه‌ای از ضعف است و به جایش آن را با خشم عوض می‌کنند. اما در پایان فیلم، هم راجر و هم آماندا، به خود اجازه داده تا اشک بریزند و از همه مهم‌تر، با فقدانشان کنار بیایند. این اشک و ماجراجویی آخر آماندا و راجر، نشانه‌ای است که آماندا پذیرفته دیگر پدرش در زندگی‌اش نیست و ممکن است نباشد و باید با آن احساسات کنار بیاید و به نوعی، دست از فرار کردن بردارد.

سوالی به وجود می‌آید: پس چرا راجر خودش را به فراموشی نسپرد تا آماندا با آن فقدان کنار بیاید؟ آیا او خودخواه است؟ جواب این است که: راجر پاسخ آماندا برای کنار آمدن با فقدان است. او درباره هر چیزی سوال پرسیده و مانند کودکی رفتار می‌کند که تازه حرف زدن را یاد گرفته است. راجر حکم آماندا را برای آماندا ایفا کرده تا آماندا، بتواند خودش نقش پدرش را بازی کند! بنابراین رفتن راجر و ناپدید شدنش بدون آنکه آماندا این اجازه را به او بدهد، همانند ایجاد حفره‌ای در قلبش است و هیچوقت به او این اجازه را نمی‌دهد که با احساساتش بتواند کنار بیاید. در نهایت، نگاه The Imaginary به مسئله دوستان خیالی، به زیبایی با احساسات، فقدان و ترس از مرگ گره خورده و به مخاطبش پیشنهاد می‌کند مدام خیالپردازی کند و نگذارد توسط واقعیت له شود.

تخیل، اکسیژن موجودات خیالی

یکی از موارد دوست داشتنی فیلم، دیگر موجودات خیالی و کتابخانه است. The Imaginary کتابخانه را از صرف مکان خارج کرده و آن را تبدیل به شخصیت می‌کند (یکی از باارزش‌ترین کارهایی که یک اثر می‌تواند انجام دهد). کتاب‌ها پر از تصورات و تخیلات دیگران بوده و آنجا، به محیط امنی برای دیگر موجودات خیالی تبدیل می‌شود، زیرا این حس را دارند که زنده‌اند. همین موضوع، راجع به انسان‌ها نیز صدق می‌کند. الیزابت با اینکه کتاب فروشی دارد، اما به جای غرق شدن در کتاب‌ها و فهمیدن چرایی فروختن کتاب، به مطالعه کتابی خسته کننده درباره کتابداری می‌پردازد! فیلم به طور غیرمستقیم می‌گوید انسان حتی وقتی که سر و کارش با هنر (که محصول تخیل انسان است) است، باز هم به چشم کار نگاهش می‌کند و زیر فشار واقعیت و جهان بیرون له می‌شود، انگار که فراموش کرده لذت بردن از هنر برایش چه معنایی داشته است.

ایرادی که درون موجودات خیالی وجود دارد، وابسته دانستن خودشان به تخیل یک انسان است! آنان در حالی که درون کتابخانه زندگی می‌کنند، هر روز این ماموریت را دارند به سراغ کودکی بروند که با شخصیت خودشان تطابق داشته و با او بازی کنند. اما شخصیت اسکلتی (!) به پاندایی تبدیل شده و نشان می‌دهد که تخیل، صرف یک نفر نیست و همه می‌توانند آن تصور، آن خیال پردازی را به دیگر شخصیت‌های خیالی تعمیم داده و روح تازه‌ای درشان بدمند. The Imaginary مخاطب را دعوت به تخیل کردن درباره تخیلات می‌کند و از او می‌خواهد با تصور کردنی تازه درباره شخصیت‌هایی که از پیش تعریف شده‌اند، آنان را زنده نگه دارند.

آقای بانتینگ، بزرگترین نقطه ضعف فیلم است

بزرگترین ایراد اثر، گنگ بودن آنتاگونیست‌هایش است. آقای بانتینگ و دختر سیاه پوش کنارش، حتی اگر در داستان نبودند اختلالی در آن ایجاد نمی‌شد، زیرا مفهوم واقعیت در اثر به صورت انتزاعی و بدون وجود شخصیتی که بخواهد نمادش باشد، برای مخاطب قابل درک بود. اما انگیزه و حضور آقای بانتینگ بسیار مبهم است. او همانقدر که نمادی از واقعیت است، از دست دادن معصومیت را نیز به تصویر می‌کشاند. بله، او و دختر سیاه پوش کنارش ترسناک هستند اما بسیار مبهم هم هستند. در بهترین حالت، مخاطب توانایی این را داشته باشد که مفهوم حضور این دو را درک کند وگرنه خود فیلم تلاشی برای پرداختن به آنان انجام نمی‌دهد.

مبهم‌تر از آقای بانتینگ، دختر سیاه پوش است و هیچ دلیل واضحی پشت فداکاری‌ ناگهانی‌اش (اگر آن را فداکاری بنامیم) در پایان فیلم نیست. حتی دلیل واضحی برای حضور و عمر طولانی آقای بانتینگ نیست! سرنخ‌های فیلم درباره او کم هستند و در بهترین حالت، می‌توانیم او را محصولی از وحشت درونی موجودات خیالی از نیستی بدانیم. موجودات خیالی باور دارند که واقعیت، زهرشان است و همین واقعیت، خودش را به شکل آقای بانتینگ درآورده و به همین خاطر، او به نوعی تنها موجود خیالی است که دیگران می‌توانند او را ببینند. با این وجود، در حالی که آنتاگونیست ناپیدایی به نام واقعیت درون فیلم وجود دارد و آقای بانتینگ و دختر سیاه پوش، به اندازه آن ترسناک نیستند!

به استودیو پونوک امیدوار باشید!

استودیو پونوک، از استودیوهای کم‌فعال صنعت انیمه بوده و The Imaginary دومین انیمیشن طولانی‌شان است. با این وجود، انیمیشن کار بسیار بسیار چشم نواز و زیبا است و در زمانی که بسیاری باور دارند هوش مصنوعی به راحتی جایگزین هنرمندان خواهد شد، این انیمیشن تماماً دستی استودیو پونوک نشان می‌دهد که هیچ جایگزین باارزشی برای کار دست انسان نیست. صداپیشگان اثر بسیار درخشیده‌اند و احساسات شخصیت‌ها را برای مخاطب قابل درک‌تر کرده‌اند. موسیقی کار برعهده آگه‌اسپرینگ و کنجی تامای بوده و باید گفت که در موسیقی‌شان آن شادی و تخیلی بودن فیلم و روند رشد شخصیت‌ها را جای داده‌اند و تجربه دیدن اثر را لذت‌بخش‌تر کرده‌اند.

سخن پایانی

اولین و آخرین دیالوگ فیلم این است:”پرنده‌ای که هرگز دیده نشده، گلی که هرگز دیده نشده، نسیمی که هرگز دیده نشده، شبی که هرگز دیده نشده. آیا تا به حال چیزی خارق العاده‌تر از این دیده‌ای؟” این دیالوگ، شاید بهترین توصیف برای تخیل باشد که به ذهن کسی رسیده‌ است. میل انسان به تخیل کردن برای کشف ناشناخته‌ها است و اینکه بفهمد چیزهای زیادی وجود دارند که او هرگز ندیده و یا ممکن است هرگز نبیند! The Imaginary در طول فیلم، به شدت بر روی اهمیت تخیل اصرار می‌کند و از مخاطبش می‌خواهد هیچوقت دست از رویاپردازی و گشتن با دوستان خیالی‌اش نکشد. به هر حال، ما به لطف آنان زنده هستیم. به لطف رویاها کودکی، به لطف جهان‌هایی که در هنگام معصومیتمان ترسیم کردیم و ممکن است هرگز به آنان نرسیم، اما باز هم به امید آنان زنده‌ایم.

90

امتیاز ویجیاتو

به غیر از ضعف در پرداختن به آنتاگونیست داستان و شخصیت دختر سیاه پوش، استودیو پونوک با The Imaginary اثری بسیار زیبا و عمیق را ساخته‌اند که از ابتدا تا انتها، نه تنها مخاطبش را خسته نکرده، بلکه مدام احساساتش را درگیر و تجربه‌ای غنی از داستان گویی قوی، انیمیشن زیبا و موسیقی گوش‌نواز تقدیمش می‌کند. اثری که لیاقت بیشتر دیده شدن دارد و افراد بیشتری باید با موجودات خیالی بامزه‌اش آشنا شوند.

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید