معنی افسردگی در دیکشنری فارسی چیست؟
در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق افسردگی در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.
افسردگی در دانشنامه آزاد فارسی:
افسردگی. [ اَ س ُ دَ / دِ ] ( حامص ) انجماد و بستگی. ( آنندراج ). انجماد. ( ناظم الاطباء ). فسردگی. جمود. بستگی. خدوک. ( یادداشت مؤلف ) :
ابر که جانداروی پژمردگیست
هم قدری بلغم افسردگی است.
نظامی.
بکار اندر آی این چه پژمردگیست
که پایان بیکاری افسردگیست.
نظامی.
|| غم و اندوه. ملال. بیحالی. حالتی واسطه میان غم و اندوه : یک حالت نشاط و شادی است و دیگر حالت غم و اندوه ، اما وقتی که غم و شادی و انتعاش طبیعت نبود و غم و مکروهی هم عارض نگردیده باشد این حالت بین بین را افسردگی گویند. ( از خیرالمدققین از آنندراج ).
– افسردگی کشیدن ؛ غصه خوردن. اندوه بردن. بیحال شدن :
همچو نرگس تازه دارد رنگ مخموری مرا
میکشم افسردگی هرگه خمار آخر شود.
ملامفید ( از آنندراج ).
- برچسب ها: