شعر شهادت از شاعران معروف (60 اشعار زیبا درباره شهید و شهادت)

  • توسط: admin


در این قسمت از سایت ادبی و هنری متن‌ها چندین شعر شهادت را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. پس اگر به دنبال اشعاری زیبا با موضوع شهادت هستید، در ادامه با سایت متن‌ها همراه شوید.

اشعار زیبا با موضوع شهادت

قدم قدم همه جا آمدم به دنبالت

نبوده ام نفسی بی خبر از احوالت

جهان نبود برای تو ساحت پرواز

چه آسمان بلندی است وسعت بالت

چه سال ها که شب قدر در پی ام بودی

و مستجاب شد آخر دعای امسالت

چه طالعی است طلوع تو در میانه خون

درود بر بختت مرحبا به اقبالت

منم؛ شهادت! سودای هر شبت برخیز

بیا بیا که منم قبله گاه آمالت

منم؛ شهادت! رویای هر شبت برخیز

بیا بیا که خودم آمدم به دنبالت

سید علیرضا شفیعی

یاران چو غریبانه رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

ای وای که یارانم، گل های بهارانم

رفتند از این خانه، رفتند غریبانه

پرویز بیگی حبیب آبادی

بیا به خانه آلاله ها سری بزنیم

ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم

 یه یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم

سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم

قیصر امین پور

در کوله بار غربتم یک دل

از روزهای واپسین مانده است

عباس های تشنه لب رفتند

مشک صداقت بر زمین مانده است

من بودم و او بود و گمنامی

نامش چه بود انگار یادم نیست

بر شانه های سنگی دیوار

نام تو ای عاشق ترین مانده است

علیرضا قزوه

خوشا آنان که جانان می شناسند

طریق عشق و ایمان می شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند

علیرضا قزوه

اشعار شهادت

می برم منزل به منزل چون که دار خویش را

تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را

بر طریق عاشقی مُردن نخستین منزل است

می برد بر دوش خود حلاج، دار خویش را

حسین اسرافیلی

سرباز نه، این برادران سردارند

پس این شهدا هنوز لشکر دارند

مردم! رفتند زیر تابوت سه رنگ

تا پرچم انقلاب را بردارند

آرش براری

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

که حتی ندیدیم خاکسترت را

به دنبال دفترچه خاطراتت

دلم گشت هر گوشه سنگرت را

و پیدا نکردم در آن کنج غربت

به جز آخرین صفحه دفترت را؛

همان دستمالی که پیچیده بودی

در آن مُهر و تسبیح و انگشترت را

همان دستمالی که یک روز بستی

به آن زخم بازوی همسنگرت را

همان دستمالی که پولک نشان شد

و پوشید اسرار چشم ترت را

سحرگاه رفتن زدی با لطافت

به پیشانی ام بوسه آخرت را

و با غربتی کهنه تنها نهادی

مرا، آخرین پاره پیکرت را

و تا حال می سوزم از یاد روزی

که تشییع کردم تن بی سرت را

کجا می روی؟ ای مسافر! درنگی

ببر با خودت پاره دیگرت را

محمدکاظم کاظمی

مبادا خویشتن را واگذاریم

امام خویش را تنها گذاریم

ز خون هر شهیدی لاله ای رست

مبادا روی لاله پا گذاریم

قیصر امین پور

گل اشکم شبی وا می شد ای کاش

همه دردم مداوا می شد ای کاش

به هر کس قسمتی دادی خدایا!

شهادت قسمت ما می شد ای کاش

علیرضا قزوه.

هنوز ماتم زن های خون جگر شده را

هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را

کسی نبرده ز خاطر کسی نخواهد برد

ز یاد، خاطره باغ شعله ور شده را

کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را

نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را

نه آهِ مانده بر آیینه های کهنه شهر

نه داغ های هر آیینه تازه تر شده را

جنازه ها که می آمد هنوز یادم هست

جنازه های جوان، کوچه های تر شده را

نه، این درخت پر از زخم، خم نخواهد شد

خبر برید دو سه شاخه تبر شده را!

محمدمهدی سیار

به خودم تا که آمدم دیدم

پدرم روی دست هایم بود

یک نفر دوربین به دست آمد

آخرین عکس را سیاه انداخت

موشک آرام روی تخت افتاد

زنی از بین چند دست لباس

یونیفرم پلنگی او را

توی ایوان جلوی ماه انداخت

محمدحسین ملکیان

تو همچون غنچه های چیده بودی

که در پرپر شدن خندیده بودی

مگر راز حیات جاودان را

تو از فهمیده ها فهمیده بودی؟

قیصر امین پور

مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را

و سپردیم به خاک آن همه خوبی ها را

می نشستیم به دامان تبسم هایش

می گرفت از همه سو حسن سلوکش ما را

نیمه شب ها با دستان بهار انگیزش

آب می داد سحرخیزترین گل ها را

تا خدا قامت بر قامت او می بستیم

می کشانید به آن سوی افق ها ما را

آسمانی تر از آن بود که ما فهمیدیم

جانب خاک نبست آینه بالا را

این «شهیدیّه» پر از لاله و گل خواهد ماند

که در آمیخته هم صحبتی دریا را

زکریا اخلاقی

شعر غمگین شهادت

نوشیدن نورِ ناب، کاری است شگفت

این پرسش را جواب، کاری است شگفت

تو گونه یک شهید را بوسیدی؟

بوسیدن آفتاب کاری است شگفت

قیصر امین پور

شب که روشن می شود آبی ترین فانوس ها

یاد چشمان تو می افتم در اقیانوس ها

با کدامین شعله رقصیدی که حالا سال هاست

بال می گیرند از خاکسترت ققنوس ها

قرن ها بیهوده می گردم نمی یابم تو را

نامی از تو نیست در خمیازه قاموس ها

مهربان من به اشراق نگاه شرقی ات

کی رهایم می کنی از حلقه کابوس ها

کی می آیی که به گلبانگ اذان روشنت

لال خواهد شد زبان خسته ناقوس ها

در مبارک باد یک آدینه می آیی و من

دست برمی دارم از دامان این مأیوس ها

سید حبیب نظاری

شهیدان را به نوری ناب شوییم

درون چشمه مهتاب شوییم

شهیدان همچو آب چشمه پا کند

شگفتا آب را با آب شوییم؟

قیصر امین پور

ما سینه زدیم و بی صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم آن ها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

میلاد عرفان پور

خون سرفه خشک درد بیمارستان

آیینه ای از نبرد بیمارستان

ناگاه صدای شیون شیرزنی

یک خط کشیده مرد بیمارستان

میلاد عرفان پور

دامن سبز قبایش به کفم باید و نیست

پیش پایش گل اشک شعفم باید و نیست

هر شب از ذکر دل انگیز و خوشش تا دم صبح

سینه ای هم نفس چنگ و دفم باید و نیست

من که با فطرت مشتاق اویس آمده ام

عشق بازی و سلوک سلفم باید و نیست

هر شب و روز بسان سحر سبز ظهور

جلوه غیبی اش از هر طرفم باید و نیست

عاشقان رخ خوبش به تمنا رفتند

جا در این قافله در صدر صفم باید و نیست

در بیابان بلاخیز و خطر جوش طلب

گوش دل بر جرس لاتخفم باید و نیست

هر دم از ذوق شهادت به رکابش، شوقی

چون شهیدان بیابان طفم باید و نیست

زکریا اخلاقی

شهیدی که بر خاک می خفت

چنین در دلش گفت:

«اگر فتح این است

که دشمن شکست،

چرا همچنان دشمنی هست؟»

قیصر امین پور

برادر! بی تو داغم تازه تر شد

تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد

به دنبال سرت سنگر به سنگر

دل من نیز مفقودالاثر شد

جلیل صفربیگی

تنم در جبهه سردشت گم شد

شبی با بچه های گشت گم شد

دلم در قصر شیرین رفت از دست

سرم در کربلای هشت گم شد

جلیل صفربیگی

گیج می خُورَد دِلَم، پشت خاکریزها

مصر آرزو کجاست آه ای عزیزها؟

راه آسمان هنوز، ناگشوده مانده است

کی به نور می رسد، دست این گریزها؟

انتظار می کشند رویشی دوباره را

شعله های ساکتِ آخرین ستیزها

بوی مرگ می دهد، بوی آب و دانه نیز

کوچه های بی شهید، شهر دشنه تیزها

چفیه های چاک چاک، خاک می خورند و ما

سال هاست مانده ایم دلخوش چه چیزها:

مشت های آهنین، خطبه های آتشین

اشتراک دردها، انحصار میزها

سیدضیاءالدین شفیعی

سفر کردند سرداران عاشق

به روی شانه یاران عاشق

گذشتند و رها کردند در باغ

مرا تنها، سپیداران عاشق

سید حبیب نظاری

آرامشی در چهره ات بود

آرامشی زیبا برادر!

خون تو را دیدم که می ریخت

هم رنگ عاشورا برادر!

خون تو شعری مستمر بود

هشدار جنگی سخت تر بود

خون تو فریاد سحر بود

وای از سکوت ما برادر!

قربانی شهر فریبم

در انقلاب خود غریبم

بیدار کن ما خفتگان را

بیدار کن ما را برادر!

نبض خیابان های تهران

آهنگ تسبیح تو بوده ست

بازآ که بی تو شهر مجروح

جان می دهد، بازآ، برادر!

ما چون تو فرزند بهاریم

ما هم وریدی سرخ داریم

باید یکی برخیزد، آری!

اما چرا تنها برادر!

اندام خونین تو اینک

خود روضه خوان نینوا شد

آری هوای گریه داریم

اجر تو با زهرا برادر!

حبل الوریدت را بریدند

گویی خدا نزدیک تر شد

خون تو را دیدم که می ریخت

نفرین به تیغ نابرادر!

میلاد عرفان پور

در زدی پدر ولی، پشت در کسی نبود

کاش دست نرم باد در به روت می گشود

کاش روزهای تو شاد می شد و سپید

کاش چشم های من کور می شد و کبود

نامه های آخرت چون کبوتری سپید

روی آسمان شهر بال زد، ولی چه سود

هیچ کس نشان نداشت از دل شکسته ات

گرچه بندبندشان، تار و پودی از تو بود

تو درست مثل ما، ما درست مثل تو

سوختیم و ساختیم، چاره غیر از این نبود

راستی پدر بگو: لحظه های آخرین

شانه های خسته ات روی دامن که بود؟

چشم کی برای تو، قطره قطره می گریست

دست کی غبار درد از تن تو می زدود؟

عبدالجبار کاکایی

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید