سخنانی از ارنست همینگوی {50 جمله قصار از نویسنده بزرگ آمریکایی}

  • توسط: admin


ارنست همینگوی قطعا یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات است. کسی که با قلم ساده و درعین حال جادویی خود درباره چیزهایی می‌نوشت که دیده بود. درباره رنج‌هایی می‌نوشت که کشیده بود. ارنست همینگوی یاغی ادبیات آمریکا بود. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها سخنانی از ارنست همینگوی را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.

سخنان قصار از ارنست همینگوی

من نمیدانم قانون را که نوشته، اما میدانم هیچ قانونی نیست که آدم را گرسنه بخواهد.

با این زندگی، داشتن و نداشتن فرقی نمیکند!

– زن داری؟

– نه، امیدوارم بگیرم

عصبانی گفت: خیلی خری، مرد که نباید زن بگیرد!

– چرا؟ سینیور ماجیوره

با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد.

نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد، نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هَچَل بیندازد و دنبال چیزهایی باشد که آن‌ها را بعدا از دست می‌دهد.

– حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد؟

سرگرد گفت: به هر حال از دست می‌دهد.

از دست می‌دهد پسر، با من بحث نکن!

شِنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت: شرمنده‌ام نباید گستاخی می‌کردم. زنم تازه مُرده، مرا ببخش.

…..

رابرت جوردن، سرباز آمریکایی است که در میانه جنگ‌های داخلی اسپانیا به بریگاد بین‌المللی پیوسته‌است. وی به‌عنوان متخصص مواد منفجره وظیفه یافته‌است پلی را که بر سر راه دشمن قرار دارد منفجر کند.

نیازی نیست انسان‌ها را امتحان کنید

کمی صبر کنید، خودشان امتحانشان را پس می‌دهند…

نیازی نیست انسان‌ها را امتحان کنید

کمی صبر کنید، خودشان امتحانشان را پس می‌دهند…

پیرمرد با خود می‌گفت که من ریسمان را میزان می‌کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی‌کند. اما کسی چه می‌داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه‌ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن‌وقت اگر بخت یاری کرد آماده‌ای.

نیازی نیست انسان‌ها را

امتحان کنید،

کمی صبر کنید؛

خودشان امتحانشان را

پس می‌دهند.

هرکس در دنيا بايد کسى را داشته باشد که حرف‌هايش را به او بزند. آزادانه، بدون رو دربايستى، بدون خجالت، وگرنه آدم از تنهايى دق مى‌کند.

مطلب مشابه: سخن بزرگان { عمیق ترین سخنان افراد معروف درباره موضوعات زندگی }

متن های ادبی از همینگوی نویسنده بزرگ آمرکیایی

دنیا همه را در هم می‌شکند!

ولی پس از آن خیلی‌ها

جای شکستگی‌شان قوی‌تر می‌شود…

بدترین حالت ماجرا این است که

طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم

و تا زمان مرگ ادامه دهیم …

خیلی ها اینطور زندگی می کنند.

دست اندازِ کم طاقتی را رد کرده اند

و افتاده اند توی سرازیری عادت…

این را بدان که همیشه عاشقت هستم

گاهی تو را فراموش می‌کنم

چنان که تپش قلبم را فراموش می‌کنم

امّا قلبم همواره می‌تپد…

بدترین چیزی که می‌تواند در جریان عشق ورزیدن به کسی اتفاق بیفتد، این است که انسان خودش را گم کند و فراموش کند که خودش نیز موجود گران‌بهایی بوده است…

بهتره به چيزهايي كه ندارم فكر نكنم، به جاش به چيز هايي كه دارم فكر ميكنم، من يه عالمه اميد دارم، بهتره به اميدم فكر كنم.

برتری نسبت به شخص دیگری افتخار نیست، برتری نسبت به گذشته خویش افتخار است

هرکس در دنیا باید یکی را داشته باشد

که حرف‌های خود را با او بزند،

آزادانه و بدون رودربایستی و خجالت،

به راستی انسان از تنهایی دق می کند!

قطار راه آهن از روی تپه ای گذشت و از سرپیچی که در آنجا بود عبور کرد و ناپدید گشت.نیک روی مقداری پارچه کتابی که در پشت ماشین باری بود دراز کشیده و مشغول استراحت کردن بود. راننده ماشین باری از آن پیاده شد و نیک را صدا زد. آنجا شهری به چشم نمی‌خورد و تنها چیزی که در آنجا وجود داشت ریلهای راه آهن و علفهایی بود که سوخته بودند . در آنجا قبلا سیزده سالن بزرگ گاوداری قرار داشتند و برای خودش شهری بود ولی نیک هیچ سالنی را نمی‌دید . هتل شهر فرو ریخته بود و ویرانه‌های آن بر جا مانده بودند.

ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻣﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺧﺰﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺮﺩﻥ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺳﺖ .

جملات طلایی همینگوی

هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست. انسان‌ها می‌گویند که اگر خوش‌شانس باشی بهتر است. اما من ترجیح می‌دهم که هوشیار باشم، چراکه وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد.

مرگ فقط در صورتی زشت و نامطبوع است که وقوع آن مدتی طول بکشد و درد و رنج به قدری باشد که انسان را سرافکنده کند.

دنیا همه را در هم می‌شکند!

ولی پس از آن خیلی‌ها،

جای شکستگی‌شان قوی‌تر می‌شود!

پیرمرد اندیشید که مرغ‌ها زندگی‌شان از ما سخت‌تر است، غیر از مرغ‌های غارتگر و مرغ‌های پُر زور. مرغ‌های به این ظرافت و نازکی مثل پرستوی دریایی را چرا ساخته‌اند، آن هم وقتی که دریا این‌قدر بی‌رحم می‌شود؟ دریا مهربان است و خیلی زیباست. اما خیلی هم بی‌رحم می‌شود، و آن هم ناگهان، و این مرغ‌هایی که می‌پرند و خودشان را به آب می‌زنند و صید می‌کنند، با آن صداهای کوچک و غمگین، جثه‌ی نحیفشان تاب دریا را ندارد.

انسان دو سال نیاز دارد که حرف زدن بیاموزد

و پنجاه سال نیاز دارد تا سکوت را بیاموزد …

تنها چیزی که امکان دارد

روزت را خراب کند آدم‌ها هستند …

برتری از اطرافیان هیچ جلال و شکوهی ندارد

اصـالـت واقـعـی در آن است که نسبت به خود

پیشینت در جایگاه بالاتری باشی …

چنان شجاع و ساکتی

که فراموشم شد رنج میکشی …!

بدترین چیزی که می‌تواند در جریانِ عشق‌ورزی

اتفاق بیفتد ایـن است کـه انسان خودش را گـم

کـنـد و فـرامـوش کـنـد که خـودش نـیـز موجود

گران ‌بهاییست !

خیلی راحت است کـه آدم موقع روز به همه

چیز بی اعتنا باشد. اما شب هـمـه چیز فرق

می‌کند …

من نمی‌دانم قـانـون را که نوشته، اما می دانم

هیچ قانونی نیست که آدم را گرسنه بخواهد

با این زندگی، داشتن و نداشتن فرقی نمی کند

هیچ وقت فکر نکن که جنگ، هر قدر هم

منصفـانـه و یـا ضروری بـاشد، چیزی جز

جنایت باشد …

در خلقت خداوند هیچ نسل گمشده و تباه

شده‌ای وجود ندارد و باور بشر خودبین و

فانی در کنار گردش خورشید و گذر زمان

پوچ و بی‌اهمیت به نظر می‌رسد.

درباره‌ی هیچ چیز نباید فکر کرد

فقط باید منتظر حادثه‌ی بعدی بود …

مطلب مشابه: سخنان فلسفی ناب و سنگین از فلاسفه بزرگ (نقل قول های با معنی فلسفی)

سخن بزرگان از همینگوی

اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در

پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را هر کجا

که بگذرانی با تو خواهد بود، چون پاریس

جشنی است بیکران …

می‌دانی!

من خواب را دوست دارم

هرگاه که بیدارم زندگی‌ ام تمایل عجیبی به فروپاشی دارد.

به عنوان یک نویسنده، نباید قضاوت کرد، باید درک کرد.

بدترین حالت ماجرا این است که

طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم

و تا زمان مرگ ادامه دهیم …

خیلی ها اینطور زندگی می کنند.

دست اندازِ کم طاقتی را رد کرده اند

و افتاده اند توی سرازیری عادت…

ترسوها هزاربار می‌میرن، شجاعان فقط یه‌بار می‌میرن.

که اصلا دعوا سر چیست و چه کسی دارد چه کسی را می‌کشد و چرا می‌کشد و هیچ‌کس نمی‌داند این‌همه رنج و این‌همه آوارگی برای چیست؟

یک طبقه وجود داره که همهٔ کشور رو اداره می‌کنه، اون طبقه احمقه و قادر نیست چیزی رو تشخیص بده و اگه هم بخواد، نمی‌تونه.

هرگز نباید نومید شد. اما گاهی اوقات نمی‌تونم امیدوار باشم. همیشه سعی می‌کنم امیدوار باشم، اما گاهی نمی‌تونم.

“به‌عقیدهٔ من باید جنگ رو تموم بکنیم، جنگ تموم نمی‌شه تا زمانی که یه طرف جنگ رو تموم نکنه. اما اگه ما جنگ رو تموم نکنیم، اوضاع بدتر می‌شه.” پاسینی محترمانه گفت: “نمی‌تونه بدتر بشه. چون چیزی از جنگ بدتر وجود نداره.”

خدا می‌داند نمی‌خواستم عاشقش شوم. نمی‌خواستم عاشق کسی شوم؛ اما خدا می‌داند عاشق شده بودم و من روی تخت بیمارستانی در میلان افتاده بودم و همه‌گونه افکار به مغزم هجوم می‌آورد

ــ ترسوها هزاربار می‌میرن، شجاعان فقط یه‌بار می‌میرن. ــ درسته. کی اینو گفته؟ ــ نمی‌دونم. کاترین گفت: “احتمالا خودش ترسو بوده. خیلی چیزا دربارهٔ ترسوها می‌دونسته؛ اما دربارهٔ شجاعان هیچی. شجاعان شاید دوهزار بار می‌میرن به شرط اون‌که باهوش باشن. اون که این حرف رو زده به این نکته اشاره نکرده.”

جملات قصار همینگوی

اگه جایی شانس بفروشند دوست دارم کمی بخرم

با خودش گفت: «تو ماهی رو بخاطر زنده موندن و فروختن گوشتش نکشتی. تو اونو بخاطر غرورت و اینکه ماهیگیر هستی کشتی. تو قبل و بعد از کشتنش عاشقش بودی. اگه عاشقش بودی کشتنش گناه نبود یا گناه بیشتری بود؟»

به خاطر نداشت کی برای اولین بار بلند حرف زدن با خود در تنهایی را شروع کرده است. او در روزگاران قدیم و در بعضی شب‌های تنهایی، خیره به ساعتش، برای خود در قایق‌های صید لاک پشت آواز می‌خواند. او احتماًلا بلند حرف زدن با خود را زمانی شروع کرده بود که پسرک ترکش کرده بود اما به خاطر نمی‌آورد.

«به زودی خوب میشی. چیزهای زیادی هست که من باید یاد بگیرم و تو می‌تونی همه چیز رو بهم یاد بدی. چقدر زجر کشیدی؟» پیرمرد گفت: «خیلی«

به خودش گفت: «کاش یه سنگ برای چاقو داشتم. باید با خودم یه سنگ میاوردم.» او فکر کرد: «خیلی چیزها باید میاوردی که نیاوردی پیرمرد. اما الان وقت فکر کردن به چیزهایی که نداری نیست. فکر کن با چیزهایی که داری چیکار میتونی بکنی.»

مطلب مشابه: سخنانی از ارنستو چگوارا؛ 50 متن با معنی و عمیق از شخصیت معروف انقلابی

دیگر نوشیدنی فایده‌ای به حالش ندارد. هر حالی که حالا داشت داشت و از این به بعد همین بود و اگر آنقدر می‌خورد تا از حال برود بعد از هشیاری باز همان حال دست می‌داد.

در شرایط جنگ، حفظ جان هیچ معنایی ندارد. کسی که فقط فکر حفظ جان باشد، وجودش برای دیگران خطرناک است.

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید