اشعار جمال ثریا + 50 شعر عاشقانه و زیبا از شاعر معروف ترک

  • توسط: admin


در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها اشعار جمال ثریا را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. جمال‌الدین صبر، معروف به جمال ثریا شاعر و نویسنده است. ویژگی شعرهای ثریا، ادبیت بخشیدن به مفاهیم اروتیک در شعر نو ترکیه است.

اشعار کوتاه و زیبای جمال ثریا

یاد بگیر با هر ساز زندگی

زیبا برقصی،

حتی با ناکوک ترین سازش…

آنقدر در دلم هستی

که حتی دیگر

به ذهنم هم نمی رسی

اگر سردت هست

بگو تا یک آغوش

بیشتر دوستت داشته باشم

Üşüdüysen söyle sevgilim

seni bir kat daha seveyim

استانبول،

شهری که هم تو هستی

هم من

ولی ما نیستیم

باران هم اگر می‌شدی ، در بین هزاران قطره

تو را با جام بلورینی می‌گرفتم

می‌ترسیدم

چرا که

خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمی‌دهد

خودت بودن

در جهانی که

دائما تلاش می‌کند، از تو

چیزِ دیگری بسازد

بزرگترین هنر است…

تنهایی که در درون مان داشتیم

آن قدر بزرگ شده است

که نمی دانیم دوست داشتن را انتظار می کشیم

یا انتظار کشیدن را دوست می داریم

هوایم داشت

رفته رفته خراب‌تر می‌شد

و اشک در چشمانم

بیشتر  بیشتر

به گمانم

شباهنگام

چیزی شبیه به تو

درونم

شروع به باریدن کرده بود

روزی می‌آید

خاطره ها هم…

حرف هایشان را پس می‌گیرند… 

روزهای مديدی

‏نه می‌نويسد

‏نه می‌پرسد

‏و نه سراغی می‌گيرد …

‏امّا يک ‌روز می‌آيد 

‏و تنها با يک سلام 

‏باز هم اوست كه برنده می‌شود …

دنبال مقصر می گردی

راه دوری نرو

غیر از خودت کسی تقصیری نداشت

او فقط به تو کمی امید داد

تو در مقابل

همه چیزت را

ای کاش پیش از اینکه

کسی را کاملا از دست دهیم

می توانستیم

تمام عشق مان را

بر او فریاد بزنیم.

فاصله ها هرگز

مانعی برای دوست داشتن

برای عشق نیستند

درست

اما اگر من اینجا گریه کنم

آیا در دوردست ها

گونه های تو خیس خواهند شد ؟

نام این آتش ، تنها عشق بود

و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف

رو به زوال می رفت

هزاران هزار نیستی در این سه حرف

هزاران ترک شدن در سه حرف

نامش تو بود

و اگر می ماندی ، ما می شد

مرا ببخش

نباید دوستت می داشتم

اگر یکروز از من بپرسند

قویترین انسان های دنیا

چه کسانی هستند ؟

جواب می دهم

زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

غمگینت خواهند کرد

بسیار هم غمگین

آن زمان است

که مرا به‌خاطر خواهی آورد

اگر دیداری هم نباشد

‏حتی اگر

لمسی هم نباشد

‏بی‌دلیل برای بعضی‌ها

‏همیشه جایی

در دل‌هایمان هست

مطلب مشابه:اشعار مهدی اخوان ثالث با مجموعه 25 شعر عاشقانه و احساسی

هربار که

هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای

تنها می نشینم

تا این سودا

از خیالم

بگذرد

می دانم

اگر بروم

هرگز به اینجا

بازنخواهم گشت

خم شدم آرام

دم گوش قلمم

و به او گفتم

اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی

تو را هم می شکنم

حقیقت این بود؛

هر آنقدر که توانستیم

کسی را خوشحال کردیم،

به همان اندازه هم تنها ماندیم . . .

میان من و تنهایی ام

ابتدا

دستان تو بود

سپس درب ها تا به آخر

گشوده شدند

سپس صورت ات

چشم ها و لب هایت

و بعد تمام  تو

پشت سر هم آمدند

میان من و تو

حصاری از جسارت تنیده شد

تو

شرمساری ت را از تن ات

بیرون آورده و

به دیوار آویختی

من هم تمام قانون ها را

روی میز گذاشتم

آری

همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد

هربار که هوای رفتن به سرم می زند

هربار که هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای تنها می نشینم

تا این سودا از خیالم بگذرد

می دانم اگر بروم

هرگز به اینجا بازنخواهم گشت

گفته اى فراموشم کن

اما این

غیر ممکن ست

زیرا براى فراموش کردن ات

اول باید تو را به یاد بیاورم

اگر مى خواهى احساس مرا بدانى

به سایه ات نگاه کن

نزدیک به توام

حال که هرگز نمى توانم لمس ات کنم

روزهاى مدیدى

نه مى نویسد

نه مى پرسد

و نه سراغى مى گیرد

اما یک روز مى آید

و تنها با یک سلام

باز هم اوست که برنده مى شود

مطلب مشابه: اشعار محمود درویش شامل 20 شعر عاشقانه کوتاه و بلند

باران هم اگر می شدی

در بین هزاران قطره

تو را

با جام بلورینی می گرفتم

می ترسیدم

چرا که خاک

هر آنچه را که بگیرد

پس نمی دهد

فاصله ها هرگز

مانعی برای دوست داشتن

برای عشق نیستند

درست

اما اگر من اینجا گریه کنم

آیا در دوردست ها

گونه های تو خیس خواهند شد ؟

نام این آتش ، تنها عشق بود

و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف

رو به زوال می رفت

هزاران هزار نیستی در این سه حرف

هزاران ترک شدن در سه حرف

نامش تو بود

و اگر می ماندی ، ما می شد

مرا ببخش

نباید دوستت می داشتم

همین که فراموشش می کنم

و تمام می شود

آهنگی بخش می شود

آهنگ محبوب او

یا کسی می خندد

شبیه خنده او

یا کسی عطرش را می فشارد

و پخش می شود در هوا عطر او

بدین سان به یاد می رود

کل فراموش کردن هایم

مرا دوست داشته باش

همچون

گذشتن از این سو به آن سوی خیابان

نخست

به من نگاه کن

بعد مرا

و سپس باز هم مرا

نگاه کن

از تو تنها یک خواسته دارم

عطرش را

موهایش را

حتی اگرممکن است

خودش را هم برایم بیاور

ای باد

گل رز

در میانه‌های گلِ رز گریه می‌کنم

و هر شب که در میانه‌ی کوچه می‌میرم

روبه‌روی‌ام را

و پشت سرم را نمی‌شناسم

و کاهشِ چشمان‌ات را

که مرا سرِ پا نگه داشته‌اند –

احساس می‌کنم

دست‌های تو را می‌گیرم

دست‌های تو را که سفیدند و

باز هم سفیدند و

باز هم…

از این‌همه سفیدیِ دست‌های تو می‌ترسم

قطار اندکی در ایست‌گاه توقف می‌کند

و من آن کسی که گاهی ایست‌گاه را پیدا نمی‌کند

گل رز را می‌گیرم

آن را به چهره می‌رسانم

هر چه باشد این گل رز به کوچه افتاده است

دست‌ خود را

و بال خود را می‌شکنم

خون به پا می‌شود

غوغا به راه می‌افتد

گروه نوازندگان دست به کار می‌شوند

و یک کولیِ کاملن جدید

در نوکِ سُرنا

منازعه

به هنگام یک منازعه

نکته‌یی بزرگ‌تر وجود دارد

و این نکته

هم از مرگ و

هم از ترسِ مرگ

دردناک‌تر است

نگاه می‌کنی:

کسی که تا دیروز

بیش از دیگران قابل اعتماد بود

به نفع رقیب تو شهادت می‌دهد

و این نکته حالا

هم از مرگ و

هم از ترس مرگ

دردناک‌تر است

اما چیز دردناک‌تری هم وجود دارد

این‌که محبوب‌ات

با رقیب تو دیدار کند

این اگر دیداری از روی لطافت هم که باشد

و اگر حتا منازعه هم انجام نشود

باز این دردناک است

از آن و از آن دیگری هم

از این‌ها همه دردناک‌تر

این است که وقتی تو شمشیری به دست گرفته‌ای

و در پیشانی‌ات تکه‌یی خورشید می‌درخشد

در آن میان نارسیده باقی بمانی

مطلب مشابه:اشعار نزار قبانی (اشعار بلند، کوتاه و عاشقانه از شاعر بزرگ عرب)

آوایی خوش در گلو داشت

در لابلای داستانی از گل های شب

به بهای خستگی اسب ها

انگار ، کسی به نام او بود

که دهانی زیبا داشت

پس از ساعت ها عشق بازی

پشت تلفن

می‌رفت و صدایش را می‌شست

در گریبانش

دکمه‌ای بزرگ و گیسوان بلندی داشت

آن هنگام که لیوان شراب را سر می‌کشید

ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود

در لابلای داستانی از گل های شب

به بهای خستگی اسب ها

انگار ، کسی به نام او بود

که دهانی زیبا داشت

پس از ساعت ها عشق بازی

پشت تلفن

می‌رفت و صدایش را می‌شست

در گریبانش

دکمه‌ای بزرگ و گیسوان بلندی داشت

آن هنگام که لیوان شراب را سر می‌کشید

ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود

آن شب در آکسارای را

هرگز از یاد نمی‌برم

که دست بر صورت‌ام کشیده بود

انگار

هر قدر که به دریا نزدیک می‌شدم

باورم می‌شد که عظمت این روشنا

از چهره‌ی من بود

بارش باران

به هنگام تسکین درد

از حلاوت بودنش

اتفاقی بی‌نظیر بود

شبیه سازدهنی کولیان جنوب

رنگارنگ

و چنان کیسه مملو از پرنده

آوایی خوش در گلو داشت

هوای رفتن به سرم می زند

هربار که

هوای رفتن به سرم می زند

می روم

در گوشه ای

تنها می نشینم

تا این سودا

از خیالم

بگذرد

می دانم

اگر بروم

هرگز به اینجا

بازنخواهم گشت

بوسیدم تو را

زیر نور ماه نشستیم

از دستانت بوسیدم تو را

برخاستیم از زمین

از لبانت بوسیدم تو را

ایستادی در چارچوب درب

از نفس هایت بوسیدم تو را

کودکانی بودند در حیاط

از کودک ات بوسیدم تو را

به خانه ام بردم به تخت خوابم

از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را

در خانه دیگری اتفاقی دیدم‌ات

از مغز استخوانت بوسیدم تو را

آخر سر تو را به خیابان ها بردم

از آفتاب وجودت بوسیدم تو را

من هم به تو می اندیشم

استانبول

در میان انبوهی روز

هنوز پر از هیاهوست

کبوتران

سکوتی از خورشید را

گرد هم جمع می کنند

من هم به تو می اندیشم

درست مثل

همان روزهای اول مان

از دور تو را دوست دارم

از دور تو را دوست می دارم

بدون بوی تو

بدون در آغوش کشیدنت

بدون لمس کردن صورتت

تنها دوستت می‌دارم

چنان از دور دوستت می‌دارم که

دستانت را نگرفته

قلبت را تصاحب نکرده

از چشمانت پریشان پریشان نرفته

به عشق‌های سه روزه‌ بگو

سرسری نیست، به سان آدم دوستت می‌دارم

چنان از دور دوستت می‌دارم که

دو قطره اشک خیزان از گونه هایت را پاک نکرده

بر آن خنده‌های دیوارنه‌وارت مانع نشده

آهنگ مورد علاقه‌ات را با هم نخوانده

چنان از دور دوستت می‌دارم که

نشکسته

پار پاره نکرده

تیکه تیکه نکرده

ناراحت نکرده

به گریه نیانداخته دوستت می دارم

چنان از دور دوستت می‌دارم که

برایت هر کلمه‌ای که می خواهم بر زبان بیارم را

بر زبان پاره پاره می‌کنم

به مانند قطره قطره سرازیر شدن کلمه هایم

بر روی کاغذ سفید معصومی

دوستت می دارم

مطلب مشابه: اشعار پابلو نرودا (اشعار فوق العاده زیبا از شاعر معاصر شیلی)

تو عشق بودی

تو عشق بودی

این را از بوی تن ات فهمیدم

شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم

خیلی دیر

اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید

عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟

عادت کرده ایم به نداشتن ها

و شاید به اندوه

آری

تو عشق بودی

این را از رفتن ات فهمیدم

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید