معنی اطلاق در دیکشنری فارسی چیست؟

  • توسط: admin


در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق اطلاق در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

اطلاق در دانشنامه آزاد فارسی:

اطلاق.[ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلْق. ( اقرب الموارد ). ج ِ طَلْق.آهوان. ( از منتهی الارب ). ج ِ طَلْق و طُلْق و طُلُق و طَلَق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کلمه های مذکور شود.ج ِ طَلَق و طَلُق. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).


اطلاق. [ اِ ] ( ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. ( ناظم الاطباء ). تلقیح کردن نخل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق قوم ؛ رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( از منتهی الارب ). بی مهار گشتن شتران. ( آنندراج ). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( ناظم الاطباء ). اطلاق قوم ؛ رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان. ( از اقرب الموارد )؛ رها شدن شتران ایشان در طلب آب. ( از متن اللغة ). || دست گشادن.( کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ). گشادن دست بنیکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اطلاق دست کسی بخیر؛ گشادن آن بنیکی. ( از اقرب الموارد ). || گشاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || طلاق دادن زن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رها کردن زن از بند. ( زوزنی ). اطلاق همسر؛ طلاق دادن وی را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). تطلیق. ( متن اللغة ). || اطلاق مواشی ؛ بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه. ( از اقرب الموارد ). بچرا گذاشتن و رها کردن. || اطلاق ناقه ؛ راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب ِ زادن. || اطلاق دارو به معده ؛ رساندن آن به شکم. ( از متن اللغة ). || اطلاق گوینده در سخن ؛ تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاق گفتار؛ رها کردن آن بی قید و شرط. ( از متن اللغة ). بی قید و شرط گذاشتن کلام. ( یادداشت مؤلف ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیه تفسیر بیضاوی در تفسیر آیه صم بکم عمی [/2 18 و 171] الاَّیه… گفته که : اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز. || در تداول فارسی ، روان کردن. ( غیاث ). روانگی. ( ناظم الاطباء ). روان کردن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || مأخوذ از تازی در پارسی ، عموم. مثال : نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بَدند. ( فرهنگ نظام ).بیشتر بخوانید …

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید