شعر درباره شهید و شهادت (اشعار شهدا بسیار زیبا و سوزناک)

  • توسط: admin


در این بخش مجموعه شعر درباره شهید و شهادت را گرداوری کرده ایم. در ادامه گلچین اشعار شهدا و درباره شهید را که بسیار سوزناک، زیبا و احساسی هستند را از سایت آدرینبخوانید.

مجموعه شعر درباره شهید

با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است

دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است

بعد از تو برق شور و شعف را هجوم اشک

از چشم های خسته ی مادر گرفته است

بی شک شبیه کوچه ی ما، کوچه های عرش

از نام پر شکوه تو زیور گرفته است

حالا منم، کنار تو، اینجا که پر زدی

اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است

ای انعکاس دست علی! برق ذوالفقار!

افلاک، پشت نام تو سنگر گرفته است

اینجا، نماز چلچله ها رو به دست توست

دستی که رنگ غیرت حیدر گرفته است

چشمان من همیشه همین جا کنار توست

اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است…

***

“ای شهیــــــــــــد” ای آنکه بر کرانــه ازلی و ابــدی وجود برنشستــه ای
دستـــــی برآر
و ما قبــرستــان نشینــان عادات سخیف را از این منجلــاب
بیــــــــــرون کش!

***

به نام یلان محمدنژاد / که شد شورشان غبطه گردباد

علی صولتانی که در خون شدند / به یک نعره از خویش بیرون شدند

به نام کسانی کنم ابتدا / که در خاک از آنهاست جوش صدا

به نام غیوران زهرانسب / ز خود رستگان به حق منتسب

حسن مذهبان صبور آمده / می زهر نوشان آن میکده

خراباتیان حسین آشنا / به خونرنگی مشرقین آشنا

اگر دم فرو بندم از ذکرشان / رها نیستم یکدم از فکرشان

من و یاد یاران که سر باختند / ولی بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام یادش بخیر / و گردان گمنام یادش بخیر

لباسی که خاکی تر از خاک بود / ولی چون دل عاشقان پاک بود

من و چفیه ای ساده و بی ریا / رفیقانی افتاده و بی ریا

الهی به مستان بربط شکن / به مردان توفانی خط شکن

الهی به گردان زید و کمیل / دلیران چون رعد و توفان و سیل

به آنانکه بی پا و سر آمدند / شهید از دیار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ایثارگر / که شد تیغ شان بر عدو کارگر

به مردان در کنج محبس قسم / به والفجر و بیت المقدس قسم

به خیبر که برکند مولا درش / به رأسی که صدپاره شد پیکرش

به دلتنگی کربلای چهار / به یاران بی مدفن و بی مزار

به فتح المبین و به فتح الفتوح / به توفان،‌ به کشتی، به دریا، به نوح

به مرصاد و مردان مرگ آفرین / منافق ستیزان تیغ آتشین

به آنان؛ که:

رسم شهادت بجاست / مرا بر ولی خدا التجاست

شعر از مرحوم آقاسی

***

اشعار درباره شهدا

سفر کرده ‏ام تا بجویم سرت را
و شاید در این خاکها پیکرت را
من اینجایم ای آشنای برادر
همان جا که دادی به من دفترت را
همان جا که با اشک و اندوه خواندی‏
برایم غزل واره‏ ی آخرت را
کجایی که چندی است نشنیده‏ ام من‏
دعاهای پر سوز و درد آورت را
تو را زنده زنده مگر دفن کردند
که بستند دستان و پا و سرت را

پس از این من ای کاش هرگز نبینم‏

نگاه به درمانده مادرت را…

***

کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید

سینه‏ اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید

این نه خون است اى برادر بر لب خشکیده‏ اش‏

بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید

گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش‏

با نواى بینوایى، بس نوا دارد شهید

کعبه ‏ى دل را زیارت کرده با سعى و صفا

در ضمیر جان خود، گویى منا دارد شهید

دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست‏

چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید

تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر

در رگ دل جوهرى از کیمیا دارد شهید

پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است‏

از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید

***

عشق یعنی کوچه کوچه انتظار رؤیت خورشید در باغ بهار

عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها رفتن از ساحل به بام موجها

عشق یعنی یک تغزل شعر ناب مثنوی‌های خدای آفتاب

عشق یعنی سوختن با شعله‌ها سبز گشتن در شکوه قله‌ها

عشق یعنی های های اشک‌ها در فرات بی‌وفا با مشک‌ها

دست‌افشان رقص سرخی واژگون سعی در محراب با قانون خون

گفتمان مادران داغدار حسرت دیدار گل‌ها در بهار

یک نماد از قصه جام شراب رویکردی سبز در تفسیر آب

عشق یعنی یک شهود بی‌کران سینه‌ای با وسعت هفت آسمان

در حضور آن فروغ تابناک سر تاویل شفق در جام تاک

پایکوبی بر فراز دارها یک غزل با میثم تمارها

یا قنوتی هم صدای آبها در نماز صبح با مهتابها

عشق یعنی کهکشان در کهکشان چشم امیدی به سوی بی‌نشان

عشق یعنی در فضای رازها خلسه‌ای جاوید با پروازها

عشق یعنی بی‌کران نورها با شقایق‌ها میان هورها

طور سینین حیرتی بی‌انتها شعر شبنم در گلستان خدا

اشک غم در حسرت دیدارها همدلی تا صبح با تبدارها

عشق یعنی یک سرود جاودان رقص گلها حیرت پروانگان

عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها ناخدایی بر فراز موجها

یک زبان در کام از سر غدیر کهکشان آسمانهای منیر

چیرگی بر خار و خسهای سراب مخزن‌الاسرار دخت بوتراب

انعکاس خطبه سجادها یورشی جاوید بر بیدادها

عشق یعنی رود رود مادران در عزای خیلی از نام‌آوران

غرق در خون ذوالجناحی اشکبار در غم بشکوه آن تنها سوار

همنوا با عون یا جعفر شدن روی دستان پدر پرپر شدن

داستان خیمه‌های سوخته کودکانی از عطش افروخته

عشق یعنی اربعین یاس‌ها اشک سرخی در غم عباسها

تا شهادت یک حبیب باوفا پیر برنای کتاب کربلا

جان فشانی مرگ احلی من عسل خوش درخشیدن فراسوی زحل

عشق گفتی کربلا آمد به یاد هیبت خون خدا آمد به یاد

عشق گفتی نینوا آمد به یاد عصمت لاله‌ها آمد به یاد

شاعر:احمد ده‌بزرگی

اشعار درباره شهدا و شهید شدن

اینک که شهر شعله ور بی خیالی است

جای برادران غیورم چه خالی است

جای برادران غیوری که بعدشان

این شهر در محاصره خشک سالی است

بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند

رد عبور صاعقه شان این حوالی است

من حرف می زنم و دلم شعر می شود

در واژه های من هیجان لالی است

طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند

تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است

آلوده است کوچه، خیابان به زندگی

چیزی که هست و نیست حالی به حالی است

بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است.

***

یه کاروان گل لاله ، تو موج شیون و ناله

رفتن از این خاک ، به سوی افلاک رنگ دلبر گرفتند ، تا خدا پر گرفتند

این شهیدا تا ابد برامون نور عینند هدیة ما عاشقا به آقامون حسینند.

خوشا آنانکه نامشان زمزمه ی نیمه شب ملکوتیان است و در آسمان مشهورتراز زمین اند.

***

در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت:

“آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما”
“زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما”

“مادر” چنان عقاب به بالین او رسید
“فرزند” را به سینه ی پر مهر خود فشرد
دستی میان اشک ، به موی پسر کشید
بر روی “خون گرفته ی” او بوسه ای نهاد
در موج اشک گفت:
رویت سپید باد ، “شهادت” مبارکت!
از ما ببر به شهیدان سلام ما
با کشتگان بگو:
با ننگ ظلم ، زیستن ما ، حرام ما

فرزند پاکزاد
مغرور و سر بلند
لبخند زد به مادر و در “آخرین وداع”
با دیدگان سرخ شهادت نگاه کرد
گفتا که: ای عزیزترین تکیه گاه من!
بشنو پیام ما:
ما کشتگان راه خداییم ، غم مدار

پاینده ایم و این بود آخر کلام ما:

“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”

“ثبت است بر جریده علم دوام ما”

***

یادت می آید آن روز، صد لاله چیده بودی

آن دفعه هم تو از من زودتر رسیده بودی

هر بار در نگاهت طوفانی بی صدا بود

از عشق او به قلبت نقش ها کشی

گل زخمهایت انگار سوغاتی تو بودند

آخر تو ان دردها را با شوق چشیده بودی
آن روز دو چشمت اما آرامشی دگر داشت

گویی که از لب یار چیزی شنیده بودی

با من بگو مسافر از آن یقین قلبت

شاید بفهمم آن روز آخر چه دیده بودی

گویند که باز با باز با هم پر گشایند

این است دلیل آنکه بی من پریده بودی

هر روز از مزارت بوی عشقت روان است

عشقی که با بهای جانت خریده بودی.

اشعار برای شهدا | برترین شعرهای احساسی و زیبا درباره شهیدان

**

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند!

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید