شعر آغوش {اشعار فوق احساسی درباره آغوش یار}
بوسه عشق چنان زیباست که شاعران نیز در طی سالهای متعددی درباره عشق و آغوش عشق نوشتهاند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی متنها چندین شعر آغوش را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.
اشعار زیبا درباره آغوش یار
آهسته تر او را ببوس، این یارِ من بوده
این دلبرِ آزردهدل، دلدارِ من بوده
او را نگیر این قدر بینِ بازوانت تنگ
آغوشِ او دلتنگیِ هر بارِ من بوده
“شهراد میدری”
شعر عشقی آغوش تو
یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
با مدعیان گشته همآغوش تویی تو
صد بار بنالم من و آن یار که یک بار
بر نالهی زارم نکند گوش تویی تو
“رهی معیری”
ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
“عماد خراسانی”
صبح یعنی با صدایش باز بیدارت کند
خنده بر رویت زند با بوسه هشیارت کند
صبح یعنی چشم بگشایی ببینی یار را
در تب آغوش خود از عشق بیمارت کند
ای یار کجایی که در آغوش نه ای
امشب برِ ما نشسته چون دوش نه ای
ای سرو روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نه ای
“سعدی شیرازی”
چه زمستان غمانگیز بدی خواهدشد
ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد
“انسیه آرزومندی”
امروز تکیهگاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگیام شانههای تو
“قیصر امینپور”
مطلب مشابه: متن بیقراری عاشقانه { 80 جمله کوتاه دلتنگ و بیقرار شدن }
چقدر مست در آغوش بودنت خوب است
چقدر بوسۀ بیاختیار میچسبد
“مهتاب یغما”
خفتم به یاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟!
“رهی معیری”
شکر لِلَّه با خیال یار در شبهای تار
دارم آن نسبت که پنداری در آغوش من است
“طالب آملی”
شب که سازد غمِ آغوشِ تو، بیتاب مرا
گر بُوَد فرش ز مخمل، نَبَرد خواب مرا
“غنی کشمیری”
به یاد خلوت آغوش او هرگاه میافتم
فضای آسمان بر دیده من تنگ میگردد
“صائب تبریزی”
هولناکترین درد شب من همین است
آرامش آغوش تو مال دگری هست
“باریش ظعفر”
چنان آغوش وا کن بر منِ تنها که انگاری
نداری بعد از آن آغوش، دیگر در جهان کاری!
“نوید افتاده”
مطلب مشابه: جملات عاشقانه ناب؛ 50 جمله ناب، متن رمانتیک و عکس نوشته های عاشقانه جدید
اشعار عاشقانه آغوش عشقم
من امشب تا سحر خوابم نخواهدبرد!
همه اندیشهام اندیشهی فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز
رود آنجا که میبافند کولیهای جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شبها در رواق کهکشانها عود میسوزند
همان جاها، که اخترها، به بام قصرها، مشعل میافروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل میسایند
همان جاها، که پشت پردهی شب
دختر خورشید فردا را میآرایند
همین فردای ِ افسونریز رویایی
همین فردا که راه ِ خواب من بستهست
همین فردا که روی پردهی پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است!
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست!
همین فردا، همین فردا…
من امشب تا سحر خوابم نخواهدبرد!
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است
سیاهی تار میبندد
چراغ ماه، لرزان، از نسیم سرد پاییز است
دل بیتاب و بیآرام من، از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند: فرداست!
سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند
قناریها سرود صبح میخوانند
من آنجا، چشم در راه توام، ناگاه:
تو را، از دور میبینم که میآیی
تو را از دور میبینم که میخندی
تو را از دور میبینم که میخندی و میآیی
نگاهم باز حیران تو خواهدماند
سراپا چشم خواهمشد
تو را در بازوان خویش خواهمدید!
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهدشد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهمسوخت.
برایت شعر خواهمخواند
برایم شعر خواهیخواند
تبسمهای شیرین تو را با بوسه خواهم چید!
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو …
ای افسوس!
سیاهی تار میبندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است!
“فريدون مشيری”
پشت خرمنهای گندم، لای بازوهای بید
آفتاب زرد کم کم رو نهفت
بر سر گیسوی گندمزارها
بوسهی بدرود تابستان شکفت
از تو بود ای چشمهی جوشان تابستان گرم
گر به هر سو خوشهها جوشید و خرمنها رسید
از تو بود از گرمی آغوش تو
هر گلی خندید و هر برگی دمید
این همه شهد و شکر از سینهی پر شور توست
در دل ذرات هستی نور توست
مستی ما از طلایی خوشهی انگور توست
راستی را بوسهی تو
بوسهی بدرود بود؟
بسته شد آغوش تابستان؟
خدایا زود بود
“فریدون مشیری”
مطلب مشابه: متن عاشقانه بیو کوتاه (100 متن رمانتیک احساسی Bio خوشگل)
شعر احساسی آغوش یار
گاهی دلت فقط
عطرش را میخواهد که
عصرت را
پر کند از هوایش
بدون چای
بدون باران
بدون آغوش
بدون بوسه!
“مریم رضایی حامی”
در من دیوانهای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت
به گمانم
همین بیآغوشی
او را
خواهدکشت
“مریم قهرمانلو”
فرقی دارد کجا باشم؟
خندان در آینه
یا منتظرت کنار پنجره
هر جا که باشی
در آغوش منی
خودت هم این را میدانی
“عباس معروفی”
مطلب مشابه: شعر عاشقانه برای عشقم (اشعار عاشقانه بلند و کوتاه)
اشعار عاشقانه بغل کردن
حاش لله که به رخسار بهشت اندازم
دیدهای را که منقش به نگار تو کنم
همچنان بر کف پای تو دلم میلرزد
اگر از پرده دل راهگذار تو کنم
کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح
من چه تدبیر دل خستهزار تو کنم؟
“صائب تبریزی”
هرچند حیا میکند از بوسه ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمیست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
“فاضل نظری”
آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
سیمین و تابناک بود روی مه ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟
دارد لبی که مستی جاوید میدهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟
بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟
بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا؟
“رهی معیری”
دیشب ای بهتر زِ گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی، در چشم پُر آبم شکفتی
ای گلِ وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گرچه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش ای بوسه شیرینتر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه همرنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بیتابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام میِ نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گلهای شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
“سیمین بهبهانی”
- برچسب ها: