معنی اطلاع در دیکشنری فارسی چیست؟

  • توسط: admin


در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق اطلاع در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

اطلاع در دانشنامه آزاد فارسی:

اطلاع. [ اِ] ( ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن. ( از متن اللغة ). || قی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). قی کردن آدمی. ( آنندراج ). || اطلاع معروف به کسی ؛ نیکویی کردن با وی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نیکوئی کردن با کسی. ( ناظم الاطباء ). || اطلاع رامی ؛ از بالای هدف گذرانیدن تیر را. ( از منتهی الارب ). از بالای نشانه گذرانیدن تیر را. ( ناظم الاطباء ). از سر آماج گذرانیدن تیر را. ( آنندراج ). گذشتن تیر تیرانداز از بالای نشانه. و عبارت اساس چنین است : گذشتن تیر تیراندازاز سر نشانه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان ؛ شتابانیدن او را. ( منتهی الارب ).شتابانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). || اطلاع کسی را بر رازش ؛ آگاهانیدن او را. ( از منتهی الارب ). وقوف دادن کسی رابر سرّ خود. ( آنندراج ). آگاهانیدن کسی را بر راز خویشتن. ( ناظم الاطباء ). اطلاع فلان بر رازش ؛ آشکار کردن آن را برای وی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه برآوردن درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اطلاع نخل ؛ بیرون آمدن شکوفه نخستین آن. ( از اقرب الموارد )؛ پدید آمدن طَلْع آن. ( ازمتن اللغة ). || برآوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || بیرون آمدن گیاه. ( از اقرب الموارد ). بیرون آمدن کشت. ( از متن اللغة ). || دیده ور گردانیدن. ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دیده ور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( زوزنی ). || بربالای چیزی برآمدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ). || بر چیزی مشرف شدن. ( از اقرب الموارد ).اطلاع سر کسی ؛ مشرف شدن بر چیزی. || بر بالای کوه برآمدن. ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان بر کسی ؛ آمدن وی بناگاه. ( از اقرب الموارد ). هجوم کسی. ( از متن اللغة ). || اطلاع به فجر؛ نگریستن بدان هنگام برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع خرمابن ؛ مشرف شدن آن بر گرداگردش. ( از متن اللغة ). رجوع به مُطلعة شود. || اطلاع کسی را بر چیزی ؛ دانا کردن وی را. || اطلاع خرمابن ؛ دراز شدن نخیل. ( از متن اللغة ).بیشتر بخوانید …

  • برچسب ها:
  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما
لینک های مفید