تک بیتی های حافظ شامل اشعار فوق احساسی و عاشقانه حافظ شیرازی شاعر بزرگ
در این بخش از سایت ادبی و هنری متنها تک بیتی های حافظ را برای شما دوستان قرار دادهایم. حافظ را از مهمترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسیزبانِ پس از خود میشناسند. در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او را به زبانهای اروپایی نیز ترجمه کردند و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.
اشعار کوتاه و تک بیتی حافظ شیرازی
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادیِ همه لطیفهگویان صلوات
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم، گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که تو راست
من با کمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرْف خواهم بربست
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگر است
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا دَرنگرد که بی تو چون خواهم خفت
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
مطلب مشابه: تک بیتی های احساسی قشنگ + 120 شعر تک بیتی عاشقانه از شاعران معروف
زیباترین اشعار تک بیتی حافظ شیرازی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست…
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت
کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست…
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حالِ دلِ سوختهدل بتوان گفت
غم در دلِ تنگِ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غمِ دل بتوان گفت
اوّل به وفا میِ وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش، دل
خاک ره او شدم به بادم برداد
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذّت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد
هر دوست که دَم زد زِ وفا، دشمن شد
هر پاکرُوی که بود، تَردامن شد
گویند شب آبِستَن و این است عجب
کـاو مَرد ندید، از چه آبستن شد؟
مطلب مشابه: تک بیتیهای صائب تبریزی ( 90 شعر کوتاه تک بیتی عاشقانه صائب)
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدحساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصّه کنارهجوی میباید بود
این مدّت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید
پیوسته از آن روی کنم همدمیاش
کز رنگ ویام بوی کسی میآید
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَد
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
اشعار تک بیتی زیبای حافظ
ایّام شباب است شراب اولیٰتر
با سبزخَطان، بادهٔ ناب اولیٰتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیٰتر
خوبانِ جهان، صید توان کرد به زَر
خوش خوش بَر از ایشان بتوان خورد به زَر
نرگس که کُلَهدارِ جهان است، ببین
کـاو نیز، چگونه سَر درآورد به زَر
سیلاب گرفت گِرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پُری نهاد پیمانهٔ عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکِشد
حمّال زمانه رخت از خانهٔ عمر
مطلب مشابه: شعر تک بیتی ( 100 اشعار تک بیتی بی نظیر ناب و عاشقانه )
عشقِ رخِ یار، بر منِ زار مگیر
بر خستهدلانِ رندِ خَمّار مگیر
صوفی چو تو رسمِ رهروان میدانی
بر مَردمِ رند، نکته بسیار مگیر
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز، نه در عمر دراز
مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرس
اسرار کرَم ز خواجهٔ قنبر پرس
گر طالب فیض حقّ به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس
چشم تو که سِحرِ بابِل است استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویزهٔ دُرّ ز نظم حافظ بادش
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال
شعر احساسی تک بیتی عاشقانه احساسی از حافظ
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشیدرُخی طلب کن و سایهٔ گل
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
در آرزوی بوس و کنارت مُردم
وز حسرت لعل آبدارت مُردم
قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مُردم
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
مطلب مشابه: شعر عاشقانه تک بیتی (بیش از 100 اشعار تک بیتی احساسی شاعران مختلف)
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق، ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
چون باده ز غم چه بایَدَت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت، ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه، خوش بوَد نوشیدن
ای شَرمزده غنچهی مَستور از تو
حیران و خِجِل، نرگسِ مَخمور از تو
گُل با تو برابری کجا یارَد کرد؟
کـاو نور زِ مَه دارد و مَه نور از تو!
چشمت که فسون و رنگ میبارد از او
افسوس که تیر جنگ میبارد از او
بس زود ملول گشتی از همنفَسان
آه از دل تو که سنگ میبارد از او
ای باد! حدیثِ من نهانش میگو
سِرّ دل من به صد زبانش میگو
میگو نه بِدانسان که ملالش گیرد
میگو سخنی و در میانش میگو
ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده
یاقوت لبت درّ عدَن پرورده
همچون لب خود مدام جان میپرور
زان راح که روحیست به تن پرورده
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کآنچه دلش میخوانند
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه
آن می که چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم بیار بر دستم نه.
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منّت نبریم یک جو از حاتم طی
مطلب مشابه: شعر عاشقانه دو بیتی زیبا { 70 اشعار احساسی دو بیتی از شاعران معروف }
قسّام بهشت و دوزخ آن عقدهگشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای
تا کی بوَد این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای
ای کاش که بخت، سازگاری کردی
با جور زمانه یار، یاری کردی
از دست جوانیام چو بِرْبود عنان
پیری چو رکاب، پایداری کردی
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست…
هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد…
من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند…
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی…
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را…
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست…
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش…
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
مطلب مشابه: اشعار حافظ شاعر نامدار ایرانی؛ مجموعه غزلیات، قطعات، رباعیات و قصاید
- برچسب ها: